سلام دوستان عزیزتر از جانم
این روزها تنهایی بدجور امانم را بریده
حسرت داشتنش خوابم را برچشمان حرام کرده بود
اما حالا که بعداز عمری گشتن یافتمش
ارزو میکنم تنهای تنها بودم
چون من طاقت دیدن اشکاشو ندارم و اون نمیفهمه
وقتی تو گریه میکنی
ثانیه شعله ور میشه
گر میگیره بال نسیم
گلخونه خاکستر میشه
وقتی تو گریه میکنی
ترانه ها بم تر میشن
شمعدونیا میترسنو
آیینه ها کمتر میشن
وقتی تو گریه میکنی
ابرای دل نازک شب
آبی میشن برای تو
ستاره ها میسوزنو
مثل یه دست رازقی
پرپر میشن به پای تو
وقتی تو گریه میکنی
غمگین میشن قناریا
بد میشه خوندن براشون
پروانه ها دلگیر میشن
نقش و نگار میریزه از
رنگین کمون پراشون
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
از من آزرده مشو، میروم از خانه ی تو، قبل رفتن تو بدان عاشق و بی تقصیرم، تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست، امر کن تا که بمیرم به خدا می میرم..
دیشب دفترچه قسطامو ورق می زدم. تمومی نداره! تا آخر عمر بدهکار مهربونیاتم..
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من!
پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت،بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت
قلب من در شهر چشمان تو جا مانده است قدر یک شب هم شده از آن پرستاری کنی
کنار دریا نشسته بودم و از غم دوریت آرام گریه می کردم قطره ای از اشکم به دریا افتاد، تا زمانی که آن قطره اشک را پیدا کنم دوستت دارم
من همان قاب تهی، خسته و بی تصویرم که برای تو و تصویر دلت می میرم
در محکمه روز قیامت کنم از تو شکایت، به خدایت گویم که مرا کشته دو چشمان سیاهت
وفای بی وفایان کرده پیرم، برم یار وفاداری بگیرم، اگر یار وفاداری ندیدم، سر قبر وفاداری بمیرم
کاش معشوق ز عاشق طلب جان می کرد، تا که هر بی سروپایی نشود عاشق دلدار کسی
اگر کسی رو دوست داری نه براش ستاره باش، نه آفتاب چون هر دوشون زود گذرند، پس براش آسمون باش که همیشه بالای سرش باشی
زندگی مثل دیکته است هی غلط می نویسیم و هی پاک می کنیم دوباره می نویسیم و باز پاک می کنیم غافل از اینکه یه روز داد می زنند ورقه ها بالا ...
من پرستوی خزان دیده و خاموش توام حسرتی گر به دلم هست همان دوری توست
دوستی من و تو دوستی شاخه و برگ است، و جدایی برگ از شاخه ، مرگ است
امشب دلم از امدنت سرشار است، فانوس به دست کوچه دیدار استف آن گونه تو را در انتظارم که اگر،این چشم بخوابد آن یکی بیدار است
اگر دیدی دلی تنها نشسته، میان رنج غمها تک نشسته، نگو آن دل چرا تنها نشسته، بدان که دوریت آن را شکسته
سیب سرخی را به من بخشید و رفت، عاقبت بر عشق من خندید و رفت، اشک در چشمان سردم حلقه زد، بی مروت، گریه ام را دید و رفت
نبودی بی تو پنهان گریه کردم، تو را دیدم و خندان گریه کردم، برای این که اشکهایم نبینی، نشستم زیر باران گریه کردم
زندگی سه تا پیچ داری، تولد_عشق_مرگ، سر پیچ دوم منتظرتم که تا پیچ سوم باهات بیام
باید در زندگی همچون دریا بود تا اگر با سنگهای سخت برخورد کردیم ، سنگها در عمق ما محو شوند نه ما در عمق سنگها
زیبا ترین غروب : غروب عاشقان......زیبا ترین سنگ : دل یار. زیبا ترین مایع : اشک .....زیبا ترین ناله :آه....زیبا ترین دوست : قلب (تو) زیبا ترین کلام دوستت دارم
خداحافظ : ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ : ولی این یعنی در اندوه تو میمیرم دراین تنهایی مطلق که می بندد ، به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
باز هم حال و هوای بودن تو
مرا از خود بیگانه می سازد
و به یاد همه لحظات آبی رنگ
شاید هم سرخ
شاید هم سبز
که با هم داشته ایم
به زیر مهتاب می نشینم
و تفالی می زنم به لسان الغیب
" گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
مارا که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند"
چمدانم را بسته ام
برای سفری طولانی
همه کوله بارم
اندکی بی مهری
خرده ای سنگدلی
و پاره ای هرزگی ست
فکر می کنم
هم اینها برای سفر از پیش تو کافی ست
و برای نهان کردن همۀ چیزهایی
که هیچکس نباید بداند
مهربانی هایم را
می بوسم
و همراه صبوری بی انتهایم
و عاشقی ترک خورده ام
می گذارم لب طاقچۀ عادت
تا از یاد من و تو و دنیا برود
میروم ودر خیابانهای بی انتهای شب قدم می زنم
و می اندیشم به حرف های آخرت
که بی مقدمه بر پیکره احساسم فرود آمد
و تلخی چشمانت
و حقارت بی پایانم برای خواستن تو؛
اشک هایم دوباره سرازیر می شود
کم کم شروع می کنم به زمزمه کردن آهنگ یادگاری ات
"پی اسم تو می گشتم، ته یه فنجون خالی
دنبال یه طرح تازه یه تبسم خیالی
فنجون های لب پریده، قهوه های نیمه خورده
من و عشقی که واسه همیشه مرده"
و فکر می کنم
به گمانم تو راست گفتی
من بی اندازه دوستت داشتم
بیش از توان تو برای دل سپردن
و انگار زخم زدنت بهترین تدبیری بود
که اندیشیدی برای رفتنم
که تو آزادی و
من آزاده
...
مهتاب هنوز در آسمان می درخشد
و من به کوله بار جدیدم می اندیشم
که مرا به ناکجا خواهد برد/؛