تو مرغ عشقی در جانم آشیانه گرفتی هزار گلشن دل را به یک ترانه گرفتی مرا دلیست که هرگز به دلبری نسپردم در این خرابه ندانم چگونه خانه گرفتی
من آن کبوتر پروازی ام که دام نبودم مرا به دام کشیدی به آب و دانه گرفتی
چگونه نام وفا می بری که از ره یاری به یاد ما ننشستی سراغ ما نگرفتی
هزار مرغ غزلخوان به نام عشق تو پر زد میان آزم بال مرا چرا نشانه گرفتی