نا گفته ها

*کاشکی هرگز نمی دیدم تورا...

کاش انتهای امید زندگی می توانستم فراموشت کنم...

یا شبی چون آتش سوزان دل در فراز سینه خاموشت کنم...

کاش چون خواب گریزان از دیده ام نیمه شبها یاد رویت می گریخت...

مرغ دل افسرده حال و بسته پر از دیار آرزویت می گریخت...

کاش احساس نیاز دیدنت از وجودم چون وجودت پر می گرفت...

در دلم آتش نمیزد آنگاه کاش آشب چشمهایم کور بود...

تا نسوزم در خزان آرزوها کاشکی هرگز نمیدیدم تو را...

روزی عشقو دیوونگی، محبت و فضولی داشتن قایم موشک بازی می کردن تا نوبت به

دیوونگی رسید، همه رو پیدا کرد اما هر چی گشت از عشق خبری نبود. فضولی متوجه شد که

عشق پشت یک بوته ی گل سرخ قایم شده، رفت دیوونگی رو خبر کرد اونم یه خار بزرگ

برداشت و در بوته ی گل سرخ فرو کرد

معشوقی از عاشقش پرسید...من قشنگم؟ عاشق جواب داد ...نه . پرسید ... دلش


میخواد با اون باشه؟ باز جواب داد ... نه....اگه ترکد کنم گریه میکنی؟ .... نه .


معشوق با چشمان پر از اشک می خواست عاشق رو ترک کنه که اون دست


معشوق رو گرفت و گفت: تو قشنگ نیستی بلکه زیبایی... من نمیخوام با تو باشم


من نیاز دارم با تو باشم ... اگه بری گریه نمی کنم ... میمیرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد