درد دل یک مرد

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر


بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر


زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر


یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم
زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر


بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم
من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر


در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد