زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم ام گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم.....تو نیز به آموختی چگونه دوست بدارم اما به من نیاموخت که چگونه تو رو فراموش کنم<>
دلم همچو آسمان، پر از ابرهای بارانی است، ای کاش دلم امشب بگرید، شاید که بغض عشق در چشمانم بشکند....روزتولدمو فراموش کردی گفتم گرفتاری... سالگرد آشناییمونو از یاد بردی گفتم مشکل داری... زیبایی لبخندمو نادیده گرفتی گفتم غصه داری... محبتامو از یاد بردی گفتم گله داری... ولی حالا که خودمو فراموش کردی نمیدونم چه بهونه ای واسه دلم بتراش
غرورت را برای کسی که دوستش داری بشکن ولی دل کسی را که دوستش داری به خاطرغرورت نشکن
چه کسی باور کرد...جنگل جان مرا....آتش عشق تو خاکستر کرد؟؟؟
چه زود فراموشت شد تمام آن بودن ها تمام آن لبخندها تمام آن اشکها کاش تو بودم......نمی گویم مثتو....نمی گویم به جای تو می گویم کاش خود تو بودم!!!! ?.و با هم عهد کردند که تا ابد دستهاشان یکدیگر را گم نکند....فراموش نکند و تنها نگذارد
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ? نمیخواهو بدانم کوزه گرازخاک اندامم چه خواهد ساخت? ولی بسیار مشتاقم? که از خاک گلویم سوتکی سازد? گلویم سوتکی باشد? بدست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد? بدین سان بشکند در من? سکوت مرگبارم
خدایا ! تو خود میدانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است... چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. دکتر شریعتی
درون سینه آهی سرد دارم رخی پژمرده ، رنگی زرد دارم ندانم عاشقم ، مستم ، چه هستم همی دانم دلی پر ز درد دارم
چه دردی ست در میان جمع بودن ***ولی در گوشه ای آرام نشستن ****به رسم دوستی دستی فشردن ***ولی با هر سخن قلبی شکستن ***برای دیگران چون کوه بودن*** ولی در چشم خود آرام شکستن